داداشی دوست دارم
وقتی مامانم 6 ماهش بود به من گفت که قراره برام یه داداش کوچولو بیاد این قدر خوشحال شدم هر روز با هاش حرف می زدم و کلی ذوق می کردم و تازه خوبیشم این بود تا بهش می گفتم داداشی تکون بخور تکون میخورد برام و حالا امروز مامان از صبح رفته بیمارستان وقتی از خواب بیدار شدم یکمی بهانه گرفتم ام!اما خواهری سرمو گرم کرد اما یه دفعه شروع کردم به گریه کردن خواهری اومد گفت چته عزیزم:گفت گریه نکن بیا بریم یه زنگ بزن به مامان باهاشون بحرف یکم با مامان حرفیدم بعدش نشتیم با مامانجون و باباجونو خواهری و پسر خاله ام فیلم دیدیم بعد هم که دوستم بیدار شد رفتم باهاش بازی کنم مامانم رو ساعت 1 بردن تو اتاق عمل خدا جوونم ازت میخوام محمد علی و مامان سالم برگردن خونه!!!!خدایا خیلی دوست دارم
راستی اینم آدرس وب داداشی:www.finghili.niniweblog.com
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی